رضا امیرخانی از مشهورترین نویسندگان معاصر ایران است. شهرتش بیشتر بهواسطه رمانهای اوست اما قلمش در نگارش سفرنامه نیز مورد توجه قرار دارد. اگر به داستانها و روایتهای معاصر با روح میهندوستی و مذهب علاقه دارید، کتابهای رضا امیرخانی همان است که میخواهید.
رضا امیرخانی را بیشتر بشناسیم
رضا امیرخانی، نویسنده و منتقد ادبی، در اردیبهشت ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. دانشآموز مدرسه استعدادهای درخشان علامه حلی بود؛ سپس در رشته مکانیک از دانشگاه صنعتی شریف فارغالتحصیل شد. او همچنین تجربه پرواز دارد و در سال ۱۳۷۱ «اولین خلبان جوان ایران» لقب گرفت.
رضا امیرخانی نویسندهای متعهد به انقلاب است. به گفته خودش، از زمانی که در گروههای انقلابی دبیرستان فعالیت داشت، دست به قلم میبرد. به عنوان نویسنده، بسیار جوان بود که اولین اثرش را منتشر کرد ، رمانی به نام «ارمیا» (۱۳۷۴).
امیرخانی در سال ۱۳۹۷ بهخاطر رمان «رهش» جایزه یازدهمین دوره جلال آل احمد را برد؛ همچنین نامزد دریافت جایزه بریکس ۲۰۲۵ شد. آثارش در سه دسته رمان، سفرنامه و جستار قرار میگیرند. در ادامه برجستهترین آثار او را با ترتیب زمان انتشار معرفی میکنیم.
۱. ارمیا (رمان-۱۳۷۴)
آغاز رسمی راه نویسندگی امیرخانی و اولین رمان او «ارمیا» است؛ روایتی از سالهای جنگ ایران و عراق، حول شخصیتی آرمانگرا به نام «ارمیا».
ارمیا از خانوادهای ثروتمند است که علیرغم مخالف آنان، راهی جبهه میشود. پس از بازگشت، با جامعهای مواجه میشود که گویی با آرمانهایش کاملاً بیگانگی دارند.
سه برهه از زندگی شخصیت اصلی، یعنی پیش از جنگ، جنگ و پس از جنگ در این رمان به تصویر کشیده شده است. امیرخانی در این رمان، فراموشی آرمانهای والا را در همهمه زندگی مادی مورد انتقاد قرار داده است.
شخصیت ارمیا را میتوان الگوی اولیه دیگر شخصیتهای پرداخته امیرخانی دانست؛ از جمله علی فتاح منِ او ، روحالله بیوتن و قیدار در کتابی به همین نام.
برشی از متن ارمیا:
«ارمیا به شهر برگشته بود اما شهر دیگر آن جبههای نبود که در آن آدمها برای هم جان میدادند. حالا همه چیز عوض شده بود؛ آدمها در صف نان همدیگر را هل میدادند؛ نه برای رسیدن به بهشت بلکه برای گرفتن سهم بیشتر از زمین.»
«ارمیا به شهر برگشته بود اما شهر دیگر آن جبههای نبود که در آن آدمها برای هم جان میدادند. حالا همه چیز عوض شده بود؛ آدمها در صف نان همدیگر را هل میدادند؛ نه برای رسیدن به بهشت بلکه برای گرفتن سهم بیشتر از زمین.»
۲. منِ او (رمان- ۱۳۷۸)
نقطه عطف کارنامه ادبی امیرخانی، رمان مشهور منِ او است. این کتاب آغاز سبک خاص امیرخانی در روایت عاشقانه-اجتماعی به شمار میرود. منِ او روایت عشق علی فتاح به مهتاب است؛ عشقی به طول یک عمر؛ تا امیرخانی بتواند همقدم با آن، تحولات اجتماعی و فرهنگی چند دهه از تاریخ ایران را روایت کند. عشق علی فتاح، پاک، آرمانی و آمیخته با ایمان و اخلاق است. این کتاب نثری شاعرانه دارد و به شکل خطی با عقبگردهایی گاهگاه روایت میشود. نثر شعروار منِ او مکمل خوبی برای فضای روایت عاشقانه با جذابیتهای نوستالژیک تهران قدیم (به ویژه در بخشهای آغازین) است.
برشهایی از من او :
«علی فتاح عاشق بود؛ عاشقی که عشق را نه در نگاه، که در نماز شب میجست. دلش برای مهتاب میتپید اما زبانش برای گفتن نمیچرخید. عشق مثل اذان صبح، بیصدا و روشن بود.»
«مهتاب حرف نمیزد؛ نگاهش کافی بود برای گفتن همهچیز. علی فتاح سکوت را بهتر از فریاد میفهمید.»
«علی فتاح عاشق بود؛ عاشقی که عشق را نه در نگاه، که در نماز شب میجست. دلش برای مهتاب میتپید اما زبانش برای گفتن نمیچرخید. عشق مثل اذان صبح، بیصدا و روشن بود.»
«مهتاب حرف نمیزد؛ نگاهش کافی بود برای گفتن همهچیز. علی فتاح سکوت را بهتر از فریاد میفهمید.»
۳. نشت نشا (جستار- ۱۳۸۴)
«نشا» جوانهای است که از خزانه به زمین اصلی برده میشود. نویسنده، این واژه را استعارهای از نخبگان ایرانی و «نشت» را تمثیلی از مهاجرت آنان گرفته است. نشت نشا مجموعه یادداشتهای تحلیلی و انتقادی رضا امیرخانی درباره وضعیت نخبگان ایرانی، دانشگاهها، پدیده مهاجرت و فرار مغزهاست. نثر امیرخانی در این کتاب نیز نیمهداستانی و تخیلی است؛ بنابراین میتواند نظر داستاندوستان را هم جلب کند.
وقتی درباره دانشگاه صنعتی شریف (که خودش فارغالتحصیل آن است) مینویسد، با طنزی بهغایت تلخ، آن را کارخانه تولید مهاجر (بهجای نخبه) میداند.
برشی از نشت نشا:
«نخبهای که در کشور خودش احساس بیمصرفی کند، دیر یا زود چمدانش را میبندد. نه از سر خیانت، بلکه از سر نیاز به مفید بودن.»
«نخبهای که در کشور خودش احساس بیمصرفی کند، دیر یا زود چمدانش را میبندد. نه از سر خیانت، بلکه از سر نیاز به مفید بودن.»
۴. بیوتن (رمان – ۱۳۸۷)
درونمایه مهاجرت، از جستار امیرخانی، به فلسفیترین و بحثانگیزترین رمان او یعنی بیوتن راه مییابد. این رمان فلسفی-اجتماعی روایتی از مهاجرت، هویت، عشق و مدرنیته است که حول شخصیتی به نام روحالله شکل میگیرد. روحالله جوان از ایران به آمریکا مهاجرت کرده و بیوتن داستان مواجهه او با فرهنگ غرب و مفاهیمی چون دین، عشق و بحرانهای هویتی اوست. غربتی که روحالله تجربه میکند ابعاد گوناگونی دارد و همه وجود او را در خود میپیچد.
امیرخانی بهخوبی در این کتاب نشان میدهد که یک مهاجر، چگونه بیگانگی با همهچیز را در فضای زندگی تازه خود تجربه میکند. این بیگانگی موضوعی پیشپاافتاده نیست. مهاجرت آدمی را از جایی که در آن ریشه دوانده جدا میکند اما این جدایی هیچوقت کامل اتفاق نمیافتد. مهاجر هرقدر هم که جان بکند تا به آن زندگی عادت کند، همیشه مثل شاخهای دورمانده از ریشه خود است و کمکم با خود نیز بیگانه میشود.
برشی از بیوتن:
«روحالله در شهری قدم میزد که خدا را از تابلوهایشان حذف کرده بودند. چراغها روشن بود اما دلها تاریک. آدمها میخندیدند اما خندهشان بوی تنهایی میداد. او دنبال صدایی بود که شبیه اذان باشد حتی اگر از گلوی یک پرنده در پارک مرکزی نیویورک بیرون بیاید. دلش برای تهران تنگ شده بود، نه برای دود و ترافیکش بلکه برای صدای مادرش که میگفت: نمازت قضا نشه»
«روحالله در شهری قدم میزد که خدا را از تابلوهایشان حذف کرده بودند. چراغها روشن بود اما دلها تاریک. آدمها میخندیدند اما خندهشان بوی تنهایی میداد. او دنبال صدایی بود که شبیه اذان باشد حتی اگر از گلوی یک پرنده در پارک مرکزی نیویورک بیرون بیاید. دلش برای تهران تنگ شده بود، نه برای دود و ترافیکش بلکه برای صدای مادرش که میگفت: نمازت قضا نشه»
۵. نفحات نفت (جستار – ۱۳۸۹)
جستار اجتماعی دیگری از امیرخانی که یادداشتها و تحلیلهای انتقادی او درباره ساختار اداری و اقتصاد نفتی ایران است. نویسنده در این جستار با نگاهی طنزالود و دقیق، تأثیر منفی اقتصاد نفتی را بر فرهنگ و رفتار اجتماعی ایرانیان بررسی میکند. نقطه قوت این اثر امیرخانی مثالهای ملموسی است که ضمن تحلیلها میآورد تا از ملالت و مرارت انتقاد بکاهد. تفکر محوری امیرخانی در این جستار تشویق به کاهش وابستگیهای اقتصادی به درآمدهای نفتی و تلاش برای داشتن اقتصادی پویا برمبنای کارآفرینی است.
برشی از نفحات نفت :
«نفت مثل پول توجیبی بیزحمت، آدم را تنبل میکند. نه فقط آدمها، که دولتها را هم. وقتی درآمد بیزحمت باشد، خرج کردن هم بیفکر میشود… در چنین ساختاری خلاقیت جایی ندارد چون همهچیز از بالا میریزد، نه از پایین میجوشد.»
«نفت مثل پول توجیبی بیزحمت، آدم را تنبل میکند. نه فقط آدمها، که دولتها را هم. وقتی درآمد بیزحمت باشد، خرج کردن هم بیفکر میشود… در چنین ساختاری خلاقیت جایی ندارد چون همهچیز از بالا میریزد، نه از پایین میجوشد.»
۶. قیدار (رمان – ۱۳۹۱)
این رمان متفاوت از دیگر رمانهای امیرخانی و محبوبترین رمان او محسوب میشود. ژانر این رمان اجتماعی-اخلاقی است اما برخلاف بیوتن درونمایه فلسفی ندارد. رمان قیدار فضایی کاملاً سنتی و پهلوانی را به تصویر میکشد؛ اخلاقمحوری آن نیز پهلوانانه است.
شخصیت اصلی داستان، قیدار نام دارد. او ثروتمندی لوطیمسلک، اخلاقمدار و اهل مرام در تهرانِ دهه پنجاه است. امیرخانی روایت قیدار را در سالهای پیش از انقلاب و تحولات و تقابلهای آن ساخته است. نثر محاورهای پر از اصطلاحات لوطیانه و کوچهبازاری در این رمان بهخوبی میدرخشد و صمیمیتی خاص با مخاطب ایجاد میکند. همچنین رابطه عاشقانه زیبایی که قیدار با همسرش دارد بر خواننده تأثیرگذار است.
برشی از قیدار :
«قیدار اگه یه لقمه نون داشت، نصفشو میداد به رفیقش، نصف دیگهشو میذاشت کنار واسه روز مبادا. خودش همیشه گشنهتر از سفرهش بود.»
«قیدار اگه یه لقمه نون داشت، نصفشو میداد به رفیقش، نصف دیگهشو میذاشت کنار واسه روز مبادا. خودش همیشه گشنهتر از سفرهش بود.»
۷. رَهش (رمان – ۱۳۹۶)
«رَهش» همان «شهر» است که حروفش وارونه شدهاند. شهری که دیگر شهر نیست. داستان این شهر بزرگ در مقیاس زندگی زوجی به نامهای لیا و علا کوچک شده است.
این رمان امیرخانی داستان شهرنشینی بیزندگی است. داستان مادری است که نفس تنگی فرزندش او را از قفسهای مدرن، از آسمانخراشهای بلاتکلیف میان آسمان و زمین بیزار کرده است. او به همراه همسر و فرزندش از یک خانه در مرکز شهر به شمال شهر نقل مکان کرده. هنوز به بافت قدیمی دلبسته است و در ساختار بیروح خانههای مدرن عذاب میکشد. بیماری فرزندش نیز این عذاب و انزجار را میافزاید. گویی زندگی جریانی در رگهای بافت قدیمی بوده که در راه رسیدن به این غولهای بیشاخ و دم شمال شهر خشکیده است.
رضا امیرخانی با این روایت، انتقادی صریح به رشد بیقاعده شهرها دارد و تلاش میکند مخاطب را از عواقب آن آگاه کند. رهش ، اثری است که جایزه جلال آل احمد را برای این نویسنده به ارمغان آورد.
برشی از رهش :
«تا قبل از ظهر ما مینشستیم زیر درخت همسایه و بعدازظهرها همسایهها مینشستند زیر درخت ما. صبحها سایه میافتاد تو خانه آنها و بعدازظهرها سایه میافتاد تو خانه ما. آقای همسایه صبح زود میرفت سر کار و بعدازظهرها چای را با خانمش زیر سایه درخت بید خانه ما مینوشیدند و ما که دیرتر صبحانه میخوردیم، میز را کمی میکشیدیم آن سمت و صبحانه را زیر سایه درخت بید آنها میخوردیم. صبحانه زیر سایه آنها بود و عصرانه زیر سایه ما.»
«تا قبل از ظهر ما مینشستیم زیر درخت همسایه و بعدازظهرها همسایهها مینشستند زیر درخت ما. صبحها سایه میافتاد تو خانه آنها و بعدازظهرها سایه میافتاد تو خانه ما. آقای همسایه صبح زود میرفت سر کار و بعدازظهرها چای را با خانمش زیر سایه درخت بید خانه ما مینوشیدند و ما که دیرتر صبحانه میخوردیم، میز را کمی میکشیدیم آن سمت و صبحانه را زیر سایه درخت بید آنها میخوردیم. صبحانه زیر سایه آنها بود و عصرانه زیر سایه ما.»
۸. نیمدانگ پیونگیانگ (سفرنامه – ۱۳۹۸)
این کتاب با نام جالبش، روایتی از سفر نویسنده به کره شمالی است. موضوعات محوری این سفرنامه توصیف فضای بسته کره شمالی و وضعیت زندگی مردم این خرید بک لینک edu کشور تحت سیطره تبلیغات حکومتی است. کشوری که در آن همهچیز بهقدری تمیز است که گویی کسی در آن زندگی نمیکند! اگرچه جدایی یک ملت از جهان با حصار ایدئولوژی، واقعیتی هولناک است، امیرخانی حتی در این روایت نیز طنز را فراموش نکرده است.
برشی از نیمدانگ پیونگیانگ :
«در پیونگ یانگ همهچیز تمیز بود؛ آنقدر تمیز که آدم شک میکرد کسی اینجا زندگی میکند. خیابانها خلوت، ساختمانها یکشکل، آدمها با لباسهای یکدست و نگاههایی که انگار از پشت شیشه عبور میکردند. راهنما با لبخند مصنوعی هربار که از کنار مجسمهای میگذشتیم میگفت: اینجا محل تولد رهبر کبیر است. و من هربار فکر میکردم مگر چندبار میشود در یک شهر به دنیا آمد؟»
«در پیونگ یانگ همهچیز تمیز بود؛ آنقدر تمیز که آدم شک میکرد کسی اینجا زندگی میکند. خیابانها خلوت، ساختمانها یکشکل، آدمها با لباسهای یکدست و نگاههایی که انگار از پشت شیشه عبور میکردند. راهنما با لبخند مصنوعی هربار که از کنار مجسمهای میگذشتیم میگفت: اینجا محل تولد رهبر کبیر است. و من هربار فکر میکردم مگر چندبار میشود در یک شهر به دنیا آمد؟»
۹. جانستان کابلستان (سفرنامه – ۱۴۰۲)
سفرنامهای دیگر از امیرخانی، روایت سفر او به افغانستان است. این سفرنامه ادبی-اجتماعی ابتدا در سال ۱۳۹۰ منتشر و سپس در سال ۱۴۰۲ بازنشر شد. امیرخانی در جانستان کابلستان تلاش میکند غبار جنگها و ویرانیها را از چهره افعانستان کنار بزند. او آیینه سفرنامه خود را دربرابر رخ زیبای سرزمینی با فرهنگ و تاریخ غنی و مردمان شریف میگیرد.
جانستان کابلستان سفرنامهای است که روایتی چندبعدی دارد. امیرخانی ضمن به تصویر کشیدن غنای فرهنگ و تاریخ افغانستان، به موضوعاتی دیگر میپردازد؛ از جمله نگاه منفی و تحقیرآمیز برخی ایرانیان را نسبت به مردم افغانستان مورد انتقاد قرار میدهد. همچنین درلابهلای گفتوگو با افراد مختلف جامعه از طلبه تا بازاری به مقصودهای گوناگونی دست مییازد؛ از یک سو به اشتراکها و افتراقهای زبانی میپردازد و از سوی دیگر افکار دینی و سیاسی مردم را بیان میکند.
برشی از جانستان کابلستان:
«افغانستان نه آنگونه است که در اخبار میگویند ، نه آنگونه که در ذهن ما ساختهاند. افغانستان جان دارد؛ جانانه است. کابل اگرچه زخمی است، هنوز نفس میکشد. در خیابانهایش آدمها راه میروند، نه تیترهای خبری. در چایخانههایش چای میخورند، نه باروت. و در دلهایشان هنوز امید هست؛ امیدی که شاید ما در تهران گم کردهایم.»
«افغانستان نه آنگونه است که در اخبار میگویند ، نه آنگونه که در ذهن ما ساختهاند. افغانستان جان دارد؛ جانانه است. کابل اگرچه زخمی است، هنوز نفس میکشد. در خیابانهایش آدمها راه میروند، نه تیترهای خبری. در چایخانههایش چای میخورند، نه باروت. و در دلهایشان هنوز امید هست؛ امیدی که شاید ما در تهران گم کردهایم.»
شما بگویید
کدامیک از کتابهای معرفیشده را خواندهاید؟ بهنظر شما رضا امیرخانی در کتابهای داستانیاش موفقتر بوده یا در سفرنامههایی که نوشته است؟ در کدام رمان رضا امیرخانی توانستهاید خود را درجای شخصیت اصلی یا یکی از شخصیتها ببینید و آن را زندگی کنید؟ لطفاً نظرات خود درباره این نویسنده معاصر و آثارش را در قسمت ارسال دیدگاه برایمان بنویسید.